پرتال جامع سیاسی، اجتماعی،ورزشی | سایت فانست

۲۱۷ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

دخترک عاشق

فردین ملیحی | جمعه, ۲۲ دی ۱۳۹۶، ۱۰:۲۸ ب.ظ | ۰ نظر

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.

 

در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.


دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.

 

در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.

 

روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.

 

دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.

 

دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.

 

زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست... و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

 


ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.

 

زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟

پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.

چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.

 

مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟

 

پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.


مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟

 

مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.

 

پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟

 

پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟

 

کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::

 


معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.

  • فردین ملیحی

داستان عاشقانه

فردین ملیحی | جمعه, ۲۲ دی ۱۳۹۶، ۱۰:۲۰ ب.ظ | ۰ نظر

جرات ابراز عشق

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه.

اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .

آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست. من جزومو بهش دادم.

بهم گفت:

”متشکرم”.

میخوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم. 

من عاشقشم. 

اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم.

تلفن زنگ زد.

خودش بود . 

گریه می کرد. 

دوستش قلبش رو شکسته بود. 

از من خواست که برم پیشش. 

نمیخواست تنها باشه. 

من هم اینکار رو کردم.

وقتی کنارش نشسته بودم، تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس، خواست بره که بخوابه، به من نگاه کرد و گفت:

”متشکرم ” .

روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت:

”قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد” .

من با کسی قرار نداشتم.

ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم، درست مثل یه “خواهر و برادر”. ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی، ایستاده بودم، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود.

آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم.

به من گفت:

”متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ” .

یه روز گذشت ، سپس یک هفته، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید.

من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره.

میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد، و من اینو میدونستم، قبل از اینکه خونه بره به سمت من اومد، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی، با وقار خاص و آروم گفت:

تو بهترین داداشی دنیا هستی، متشکرم.

میخوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم. من عاشقشم.

اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .

نشستم روی صندلی، صندلی ساقدوش، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد.

با مرد دیگه ای ازدواج کرد.

من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه.

اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم. اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت:

”تو اومدی ؟ متشکرم”

سالهای خیلی زیادی گذشت.

به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود:

” تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما …. من خجالتی ام … نمیدونم … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ….



  • فردین ملیحی

داستان زندگی

فردین ملیحی | جمعه, ۲۲ دی ۱۳۹۶، ۰۴:۰۹ ب.ظ | ۰ نظر

    من دختر هستم با 22 سال سن که در یک خانواده معمولی زندگی می کنم از نظر مذهبی هم خدا را شکر که نماز و روزه و منکرات را رعایت می کنم درست یک سال پیش در محلی مشغول کارورزی بودم که یک نفر به من پیغامی داد که فلانی از شما خوشش آمده و می خواهد با شما صحبت کند من ابتدا شخص مورد نظر را ندیده بودم و نمی شناختم من ابتدا حاضر به صحبت کردن نبودم ولی اصرارهای دوست آن فرد باعث شد که راضی شوم تا با این شخص صحبت کنم این فرد حدود 30 سال داشت و لیسانس مدیریت داشت و اول من از ایشان خوشم نیامد ولی بعد از صحبت هایی تمام معیارهایی که من برای زندگی داشتم را داشت و کم کم ازش خوشم آمد تنها چیزی که ناراحتم می کنه این بود که می گفت اگه من و تو راضی باشیم هیچ کس نمی تونه مانع رسیدن ما بشه ولی به این حرفش پای بند نبود من به خاطر اون با پررویی کامل جلوی پدرم ایستادم. من از همون اول گفتم اول باید خانواده شما منو ببینند بعد با هم صحبت کنیم ولی اون می گفت وقتی من راضی باشم اونا هیچ چیز نمی گن. اون فرد واقعا می خواست ولی مادر ایشان مانع ازدواج ما شد برای خواستگاری هم آمدند و ما پذیرایی گرمی از آنها کردیم ولی مامانش از من خوشش نیامد از چهره اش معلوم بود وقتی من از اون پرسیدم که مادرت نظرش درباره من چی بود حرف رو عوض می کرد بعد از خواستگاری نیز دوست داشت با هم بیرون برویم ولی من دیگر نخواستم با اون بیرون بروم این موضوع باعث شد که من از اون وقت تا حالا که نزدیک یک سال و نیم است فراموشش نکنم ولی با این حال اون الان ازدواج کرده و هیچ کاری از دست من بر نمی آید فقط حلال نمی کنم کسی رو که مانع این کار شد این موضوع باعث شده که من به هیچ کس اعتماد نکنم چه زن چه مرد اصلا دوست ندارم با کسی حرف بزنم زمانی هم که موقعیت جدید ازدواج برام پیش می آید دلهره عجیبی دارم به همه پاسخ منفی می دهم چون از همه مردها بدم می آید حالا این موضوع برای من مشکل اساسی شده خیلی احساس تنهایی می کنم با خودم می گم من چه ایرادی داشتم که منو نپسندیدند منی که هر کسی می بینه خوشش میاد چرا با من این کار رو کردند از خدا می خوام همین بلا را سرشان بیاورد. از شما می خواهم به من کمک کنید که راه زندگیم را پیدا کنم. چون هیچ امیدی به زندگی ندارم. آینده در نظر من پوچه هر کس می پرسه چه آرزویی داری پاسخی برای آنها ندارم چون هیچ آرزویی ندارم؟

  • فردین ملیحی

واکنش بازیکن جنجالی به تمدیدبرانکو

فردین ملیحی | جمعه, ۲۲ دی ۱۳۹۶، ۱۰:۲۱ ق.ظ | ۰ نظر

در پیامی صورت گرفت؛

واکنش بازیکن جنجالی به تمدید قرارداد برانکو+عکس

بازیکن پرحاشیه چندسال قبل تیم پرسپولیس در پیامی به تمدید قرارداد برانکو با قرمزها واکنش نشان داد.


به گزارش گروه ورزشی خبرگزاری برنا، شیث رضایی، بازیکن پرحاشیه چندسال قبل تیم فوتبال پرسپولیس در پیامی به تمدید قرارداد برانکو با قرمزها واکنش نشان داد.



  • فردین ملیحی

ستاره استقلالل ازجمع آبی پوشان دورشد

فردین ملیحی | پنجشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۶، ۰۸:۳۹ ب.ظ | ۰ نظر

توافق کریمی با استقلال خوزستان؛

ستاره استقلال از جمع آبی پوشان جدا شد

بازیکن‌ استقلال بعد از توافق با تیم خوزستانی راهی اهواز خواهد شد.


به گزارش گروه ورزشی خبرگزاری برنا، یعقوب کریمی، هافبک استقلال، با مسئولان استقلال خوزستان به توافق رسید و تا پایان فصل به این تیم پیوست.


کریمی که مورد توجه شفر نبود چندی پیش قرارداداش با آبی پوشان پایتخت را فسخ کرد و اکنون با آبی پوشان خوزستان به توافق رسید.

  • فردین ملیحی